رستاخیز
آویختی درون غزل چلچراغ را
پر کردی از ترنم گامت اتاق را
کفپوش پیچکی شد وگل از گل اش شکفت
پیچید ساقه ساقه بلندای ساق را
قالی دوید و بوسه به پایت زد و نشست
رج رج مرور کرد شب اشتیاق را
آغوش گرم مبل به رویت گشوده شد
سینی گرفت پیش تو چایی داغ را
دیوار هم صدای تو را دوره کرد و بعد
هر پنجره گشود دری رو به باغ را
گنجشکها قناری آوازه خوان شدند
وقتی پراندی از شب کوچه کلاغ را
پوشید پرده را تن لغزان باد که �
- کل می کشید شادی این اتفاق را
شومینه کنج دور اتاق آه می کشید
گُر می گرفت شعله به شعله فراق را
ساعت سرود ثانیه ها را برای تو
خواند از بر آن قصیده پرطمطراق را
هی تیک ... تاک ...نه! همه را تاک می سرود
مست از تو کرد کل فضای اتاق را
()
دیگر سرودن از تو برایش محال شد
من ...
شرم کرد ...
قافیه را باخت ....
لال شد !
**************************
لحظه لحظه تان سرشار از هزار لبخند و بوسه
جمعه 7 خرداد 1389 - 2:51:11 PM